ترور سرچشمه؛ دو ترور در یک قاب
مستند جدید «محمدحسین مهدویان» از سوی «مؤسسه فردایی دیگر» و به تهیهکنندگی «مجید رجبی معمار» تولید شده است.
فیلم با ماجرای ترور سرچشمه و انفجار دفتر حزب جمهوری آغاز میشود و اکثر زمان فیلم را به خود اختصاص میدهد. کارگردان در جایگاه بازجویی پشت دوربین قرار میگیرد و شخصیتها همچون متهم روبهروی او مینشینند. فرمی که مهدویان برای موضوع مستند خود یعنی بررسی چگونگی و چرایی شهادت «آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی» انتخاب کرده، جذاب و بدیع است. هنگام ورود هر مهمان، کارگردانی که دیگر در مقام بازجو است از شخصیتها میخواهد روی صندلی بنشینند و به او نگاه کنند. دوربین بهگونهای حرکت میکند که نشستن بازجو پشت صندلی بازجویی را تداعی کند و بعد سؤالها شروع میشود.
شخصیتهایی که با آنها مصاحبه میشود عمدتاً از اعضای حزب جمهوری اسلامی یا کسانی هستند که به ماجرای آن انفجار مرتبطاند؛ با این وجود شخصیتهای مهم و مؤثر در فیلم، از یک طیف و جناح سیاسی خاص انتخاب شدهاند و همین هم موضع فیلم را تا انتها مشخص میکند.
وای اثر، تا آن جایی که به سؤال «چه کسی بهشتی را ترور کرد؟» اختصاص دارد، متناسب و وزین انتخاب شده است اما از جایی فرم و محتوا به بیانیه سیاسی تبدیل میشود. اگر صندلی بازجویی گذاشتهایم برای اینکه به حقیقت یک انفجار برسیم، سؤال شخصی از افراد خانواده و اخلاق فردیشان چه جایگاهی دارد؟ از این بدتر آن است که از جایی، فرم مستند به خاطر حرفی که کارگردان میخواهد بزند، به ضد خودش تبدیل میشود.
مهدویان برای کار خود، فضای دهه شصت را انتخاب کرده و بیننده را کاملاً با خود همراه میکند. دیگر ویژگی مثبت فیلم، شمایلسازی از پروندههای قضایی آن دوره است. از وجوه منفی فیلم نیز همانطور که گفته شد، رویکرد یکسویه و انتخاب جهتدار اشخاصی است که درباره شخصیت شهید بهشتی و اتفاقات مربوط به انفجار دفتر حزب صحبت میکنند. این نکته وقتی اهمیت پیدا میکند که در این خصوص افرادی نمایش داده میشوند که در خاطراتشان از مشاهده کلاهی و ضرب و جرح او در روز حادثه خبر دادهاند.
بازجو (کارگردان) در اواخر فیلم با سؤالی قریب به این مضمون، میپرسد: «جایی در تاریخ انقلاب بود که شما جای خالی بهشتی را حس کنید؟»
این پرسش نه از جنس استفسار یک بازجو، بلکه سؤال کارگردانی است که میخواهد جواب خویش را بگیرد، سؤالی که هیچ ارتباطی با انفجار دفتر حزب جمهوری ندارد و قرار نیست عاملی از عوامل مظنون آن حادثه را شناسایی و معرفی کند. سؤال کارگردان، مستند را از اثری که به دنبال حقیقتی تاریخی میگردد، به حرف سیاستزدهای در عصر امروز تبدیل میکند. بازجویی هیچگاه به خاطرهگویی و حسرتخوردن نمیرسد. بازجو کارش را میکند و متهم پاسخ میدهد تا حقیقتی مشخص شود.
کارگردان گاه در مقام کارگردان سؤال میکند و گاه در مقام بازجو. هنگام روبهروشدن با شخصیتهایی که با ماجرای انفجار دفتر حزب جمهوری مرتبطاند، رفتار متناقضی دارد؛ «کلاهی» را بهعنوان شخصیت اصلی مطرح میکند و با جزئیات به او میپردازد، بعد سراغ سازمان مجاهدین یا همان منافقین میرود و پرونده آنها را بررسی میکند اما هنگامی که پای «بهزاد نبوی» به میان میآید، بازجو در جایگاه کارگردان قرار میگیرد و جنس سؤالات تغییر مییابد و عجیب اینجاست که این متهم خود را تبرئه میکند.
جنس حرفهای مستند از جایی کاملاً تغییر میکند و از حقیقتیابی به دنبال صدور پیام میرود. صحبتهای تقطیع شده و انتخابی از شهید بهشتی، تقسیم روحانیون به دو قشر سنتیِ متحجر و روشنفکرِ خارجرفته و دنیا دیده و… مخاطب را به این سمت میبرد که بهشتی دموکراسیطلب بود و دیگران مخالف او بودند. دموکراسی را اگر به معنای اصلی آن بگیریم هیچ ارتباطی با نظام اسلامی ندارد، اما اگر معنای عام آن را در نظر بگیریم باید دید آیا حقیقتاً چهرههایی که در فیلم تخریب شدند، جزء دستۀ متحجرِ مخالفِ دموکراسی بودند؟
در مستند، «علی ربیعی» وزیر کار فعلی، که در سالهای دهه هفتاد با نام «عباد» شناخته میشد و مسئول تشکیل کمیته چهارنفره در پرونده بازجویی از همسر «سعید امامی» بود، از دموکراسی صحبت میکند و میگوید:«با رفتن آیتالله بهشتی وجه دموکراتیک نظام به تأخیر افتاد».
فرزند شهید بهشتی در جایی از فیلم بیان میکند: «آقای حسن روحانی برایم تعریف کرد که پیش از انقلاب جلسات مهمی در حضور امام با حضور آقایان و علما برگزار میشد تا درباره چگونگی مدیریت ایرانِ پس از پهلوی صحبت شود. آقای بهشتی بود که در آن جلسات، اساس جمهوریت و مردمیبودن نظام اسلامی را برای همه روشن و تفهیم کرد». آیا آنچه آقای روحانی گفتهاند حقیقت دارد؟ با این تفاسیر یعنی امام به مسئله جمهوریت در نظام اهمیتی نمیدادند و آقای بهشتی آن را به این نظام اضافه کردند؟
ازجاییکه مستند به سراغ حرفهای سیاسی میرود، بدون هیچ دلیل منطقی، انگشت اتهام را به سمت شخصیتی نشانه میرود که مدت کوتاهی پیش از شهید بهشتی ترور شد و او کسی نیست جز «آیتالله خامنهای».
مستندساز بعد از این پرسش که «چه زمانی جای خالی او را حس کردید؟»، ما را با این پاسخ روبهرو میکند که همیشه جای او خالی بود. شخص دیگری بلافاصله پاسخ میدهد که بعد از فوت امام جای خالی ایشان بیش از هر زمانی حس میشد. نفر بعد میگوید حتی رهبر انقلاب هم خودشان میگویند که شهید بهشتی از ایشان بالاتر بود. شخصی میگوید: «بعد از رهبریت امام، این شأن را برای ایشان متصور بودیم» و بعد کارگردان، فیلمی از رهبر انقلاب در بیمارستان را به نمایش میگذارد که ایشان میفرمایند: «این مردم هنوزم که هنوز است، به نظر من آقای بهشتی را نشناختهاند. بهشتی در آینده شناخته خواهد شد. بهشتی را ماها میشناختیم که سالیان درازی کوشش او را در راه پیشبرد این انقلاب دیده بودیم از نزدیک که قدمبهقدم چگونه این مرد، این انقلاب را پیش برد. کاری هم نداریم، اثبات هم لازم ندارد، اثبات خواهد شد.»
ترور سرچشمه سعی دارد نام مستندی باشد که سرچشمۀ انقلاب اسلامی را شهید بهشتی معرفی کند و ترور او را عاملی برای ازبینبردنوجه دموکراتیک و جمهوری در نظام اسلامی نشان دهد؛ خصوصاً اینکه اصرار دارد این را به مخاطب بفهماند که بعد از بهشتی، دیگر هیچ شخصیتی در اندازه او وجود نداشت و سازمان منافقین بهترین گزینه را برای ترور انتخاب کرده بود. مخاطبِ مستند، دوران پس از شهید بهشتی را دورانی تباه در تاریخ انقلاب اسلامی مییابد. ترور سرچشمه میخواهد به ترور شهید بهشتی اشاره کند، اما در واقع سرچشمۀ انقلاب اسلامی بعد از رحلت امام خمینی را ترور کرده است!
آیا حقیقت ترور شهید بهشتی آن چیزی بود که در این مستند بیان شد؟ آیا امام خمینی به وجهه جمهوریت نظامی که سعی داشت آن را بنا کند، اهمیتی نمیداد؟ آیا بعد از بهشتی نظام اسلامی وجهۀ «دموکراتیک» خود را از دست داد؟ و نهایتاً اینکه آیا کارگردان این اثر از خود پرسیده است که پیش از اینکه مخالفین نظام به ترور شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر اقدام کنند، کدام شخص را هدف ترور قرار دادند؟
البته هنوز این مستند رو ندیدم اما با این چیزهایی که گفتی میشه فهمید که اتفاق خوبی نیست و امیدوارم این تفکر ادامه پیدا نکنه
راجع به تفکرات مهدویان قبلا یه مقداری نگرانی داشتم
ای کاش اونطوری نباشه که فکر میکردم