نقدی بر فیلم «بادیگارد» ساخته «ابراهیم حاتمیکیا»
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
روزگاری است که «نیهلیسم» فضای فکری روشنفکرانی است که در سینمای جمهوری اسلامی ایران پاگرفتهاند و از رزق پربرکت نهال انقلاب اسلامی نیوشیدند و حالا هر فرصتی که پیدا میکنند باربط و بیربط فحشی هم نثار حزبالله و انقلاب و دین و دینداری میکنند.
عقل غربزده، سینمای ایران را فراگرفته است و سینماگران بیدرد در فضایی فیلم میسازند که خود در آن زیستهاند. پوچانگاری، فساد، خیانت، دروغ و بیوطنی همهی آن چیزی است که امروز در سینمای ما موج میزند.
حال در این وانفساه باز هم «حاتمیکیا»ست که حرف مردم انقلابی را در فیلم خود میزند.
بگذار یک بار پایمان را از اصول تکنیکی نقد فرا بگذاریم و از دل بنویسیم. بهتر بگویم بگذار طوری حرف بزنیم که مخاطبمان روشنفکرها نباشند.
«بادیگارد» حرف مردم است. مردمی با تیپ و قیافهی متفاوت که در صفهای طولانی سینما ایستادهاند تا حرفی که دوست دارند را بشنوند و حاتمیکیا چقدر خوب حرف دلشان را میزند. «حاج حیدر» نماد مجاهدانی است که روحیهی «بسیجی» را در خود حفظ کردهاند، مثل خود حاتمیکیا. بسیجی تجسم کامل آن روحی است که در آوردگاه جهاد در راه خدا تحقق یافته است.
حاتمیکیا روح خود را به ابزار میدمد و آن را مسیطر خود میسازد. چفیهای که روی چشمان «حاج حیدر» بسته شده، نماد اعتقادات کسی است که از جنگ آمده و در همان فضا رشد یافته است. او مجاهد راه حق است و از سرزمین «خیبریها» آمده. او چفیه را روی چشمانش میبندد تا دههی 90 هم همان مجاهد انقلابی بماند.
حاتمیکیا و حاج حیدرش حتی از «حاج کاظم» «آژانس شیشهای» هم صبورتر شدهاند. دیگر دود موتورها آنها را اذیت نمیکند. برعکس، اینبار حاجحیدر خود روی موتور سوار میشود و روح بسیجی در آن دمیده میشود. حاتمیکیا به موتورها جان میبخشد و از آنها «محافظی» خلق میکند تا سینه در برابر دشمنان سپر کند.
حاجحیدر حتی با موتوریهایی که پلاکارد دستشان گرفتهاند هم کاری ندارد و آنها را مزاحم نمیبیند. او بااینکه از هیات خارجی حفاظت میکند، اما دل به آنها نسپرده و وقتی در برابر آن طعنهی شیرین «مهندس میثم» که میگوید آمریکاییها ناراحت میشوند، میگوید «به جهنم»، انگار از عمق جان مردم این سرزمین میگوید.
«حاتمی کیا با روح اشیاء سروکار دارد، نه با جسم آنها». وقتی حاج حیدر پشت بنز قدیمی مینشیند، آنچه او را دگرگون میکند صندلی راحت یا مدل ماشین یا شکل وشمایل آن نیست. خاطراتی است که از «رجایی» به یاد دارد و این همان کار سختی است که او آن را انجام داده. او بر تکنیک پیچیدهی سینما را مقهور خود ساخته و از سطح به عمق رسیده و با «تکنیک سینمایی» آن حرفی را میزند که حزبالله در گلوی خود دارد.
حاج حیدر پشت انقلاب ایستاده است و دل به آرمانهای او داده. مخاطب فیلم هم همهی کسانی هستند که در دلشان اعتقادی عمیق به آرمانهای انقلابی دارند؛ همهی مردم. او به آرمان و اعتقاد خود هیچ شکی ندارد. وقتی حرف مجاهدت در میان باشد، او خود را سپر گلولهی دشمنان حق میکند.
ما با «بادیگارد» آقا ابراهیم چشم دلمان را شستیم و برای چند ساعت هم که شده از منجلاب سینمای روشنفکری غربزدهها بیرون آمدیم و روحمان به آسمان بسیجیهای جهاد فیسبیلالله پر کشید. با حاجحیدر روحمان تازه شد و اشکمان با ریختن خونش «جاری شد.»
آقا ابراهیم...
به قول «سید مرتضی»:
«بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی ها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم می رسد.
من پاهایم را بخشیده ام
تا این رل سوخته را
به من بخشیده اند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیده ام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!»