نـــیـــوک لـــیــــدر

سدیر صیرفی می گوید:

«من، مفضل بن عمر، داود بن کثیر رقی، ابوبصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق علیه‌السلام وارد شدیم، پس آن حضرت را در حالی بس عجیب دیدیم که بر روی خاک نشسته بود و لباسی پشمین بر دوش انداخته و بسان مادری جوان مرده با سوز تمام می‌گریست، به گونه‌ای که آثار حزن و اندوه سراسر وجود مبارکش را فرا گرفته بود و اشک بر پهنای صورتش جاری بود و چنین می‌فرمود:

«سیدی غیبتک نفت رقادی، وضیقت علی مهادی وابتزت منی راحة فؤادی.

سیدی غیبتک اوصلت مصائبی بفجایع الابد وفقد الواحد بعد الواحد بفناء الجمع والعدد فما احس بدمعة ترقا من عینی وانین یقشا من صدری

سرور من!

غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده، خاطرم را پریشان ساخته، آرامش دلم را از من سلب نموده است.

سرور من!

غیبت تو مصیبت‌های مرا به مصیبتهای دردناک همیشگی متصل ساخته و از دست دادن یاران، یکی بعد از دیگری را به نابودی اجتماعات و افراد کشانده است. بلاها و سختیها، رنجها و اندوهها آنچنان بر دلم سنگینی می کند که دیگر اشک دیده و فریادهای سینه‌ام را احساس نمی‌کنم.»

کتاب الغیبة، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ص167

 

در روایتی شگفت انگیزتر، ششمین آفتاب فروزان سپهر ولایت و امامت چنین فرموده اند:

«انی لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسی لصاحب هذا الامر

به درستی که اگر من آن روز را درک می کردم، جانم را برای صاحب این امر (امام زمان علیه‌السلام) نگه می داشتم.»

بحار، جلد52 صفحه‌ی 273 حدیث 50- غیبه نعمانی صفحه 273 در این روایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی